لحظات عاشقی من

 


 

 

 
×××××××××××××××××××××××××××××××
پی نوشت ::

 

الو سلام منزل خداست؟ این منم مزاحمی که آشناست هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟ الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟ چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟ اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست دل مرا بخوان به سوی خودت
نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت 18:24 توسط روناک| |

به سلامتیه

 

اون پسری که وقتی توی خیابون چشمش به زیباترین دختر هم می افته

سرش را پایین میندازه و با خودش میگه:

حتی اگه آخرشم باشی به انگشت کوچیکه عشقم هم نمی رسی.

نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت 18:13 توسط روناک| |

نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت 20:12 توسط روناک| |

سلام عشقم خوبی خداروشکر                                                                                                                 خسته نباشی نفسم                                                                                                                           میدونی چیه ؟ میخوام ازت به خاطر همه مهربونیات و اهمیتی که این چند سال به من داشتی تشکرکنم مخصوصا توشرایط سخت خدمتت بعضی وقتها لازم بود که من بهت دلخوشی و سنگ صبورت میشدم اما شایدبیشتر مایه دردسرت میشدم من اگه معشوقه ای قدرشناس واست باشم باید هرگز یادم نره که بعدازپستت با وجود اون همه خستگی توصف باجه ها بودی با چشمای خستت از این شماره 02139536562 باهام تماس میگرفتی واقعا مرسسسسسسسسسسی قادرجونم عاشقتتتتتتتتتتتتتتم دلتنگتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم و منتظرتتتتتتتتتتتتتتتتتم

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:18 توسط روناک| |

شخصیت منو با برخوردم اشتباه نگیر

شخصیت من چیزیه که من هستم

امابرخورد من بستگی داره به این که تو کی باشی

نوشته شده در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:11 توسط روناک| |

سلام عزیزدلم                                                                                                                                           خوبی خوشکلم 3 روزی میشه که ازت بی خبرم مطمنم که توهم مثل من دلتنگیییییییییییییی چون هر شب قبل از خوابت اگه حتی خونه هم نبودم بازم منتظر میموندی تاباشنیدن صدام شب بخیربگی وبخوابی بدعادتم کردی لوس شدم شبهادیروقت خوابم میبره باخودم میگم خدا چی میشد الان مثل هرشب تماس میگرفت اما...به هرحال بازم خداروشکرفقطازت میخوام خدا به عشقم قادرصبروخوشی نصیب کنه تا2 ماه 8 روزه خدمت روبا این1 هفته بازداشتی تو پایگاه رو به سلامت تموم کنه هردومون به ارزومون برسیم جون خیلییییییییییییییییییییی میخوامش می بوسمششششششششششششششششششش

نوشته شده در دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:,ساعت 19:41 توسط روناک| |

نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:37 توسط روناک| |

نوشته شده در سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:,ساعت 19:25 توسط روناک| |

خدایا...

 

یابزن بره جلوووو.........

 

یا خیییییلی برگردون عقب...

 

اینجای زندگی خیلی دلم گرفته!!!!!.....

+نمیدونم چرا...

نوشته شده در یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:13 توسط روناک| |


نوشته شده در یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:50 توسط روناک| |

خدایا ..

      خدایا صدای دلم را میشنوی..

 

         خدایا دلم که چیز زیادی نمیخواهد....

 

           فقط به تلاطم وغوغای دلم آرامش بده..

 

           خدایا میدونی که چرا..؟

         

         آره خداجون ..آره واسه روز مادر که بدجوری میشکنه و له میشه..

 

     

          خدایا خودت شکوندیش خودتم حالا صبرش بده...    

 

 

    منو ببخش مادر که بعضی وقتها جز دروغ چیزی واسه گفتن ندارم

 

    قربونت بشم الهی مادرم ...روزت مبارک.....

 

 

نوشته شده در یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:46 توسط روناک| |


دلم را که مرور میکنم
 
 
 
 
 
تمام آن از آن توست
 
 
 
فقط نقطه ای از آن خودم.......
 
 
 
روی آن نقطه هم
 
 
 
میخ میکوبم
.
 
 
..و قاب عکس تو را می اویزم قادر...

نوشته شده در یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:43 توسط روناک| |

 

زن و شوهر جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند

 

 آنها از صمیم قلب همدیگر را دوست داشتند.

 

زن جوان: یواشتر برو من میترسم

 

 

مرد جوان:نه،اینجوری خیلی بهتره

 

 

زن جوان:خواهش میکنم من خیلی میترسم

 

 

مرد جوان:خوب اما باید اول بگی دوسم داری

 

 

زن جوان:دوستت دارم حالا میشه یواشتر بری

 

 

مرد جوان:مرا محکم بگیر

 

 

زن جوان:خوب حالا میشه یواشتر برونی

 

 

مرد جوان:باشه،به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری

 

و روی سرت بذاری آخه نمیتونم راحت برونم اذیتم میکنه

 

 

روز بعد روزنامه ها نوشتند:

 

برخورد یک موتور سیکلت با ساختمانی حادثه آفرید

 

در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد

 

 یکی از سزنشینان زنده ماند و دیگری در گذشت

 

مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود

 

پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند

 

با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت

 

و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود

و خودش رفت تا او زنده بماند...

نوشته شده در یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:32 توسط روناک| |

ای کاش میدانستم پس از مرگ من چه کسی  اولین اشک را خواهد ریخت؟؟؟؟؟؟؟؟

و آخرین کسی که مرا از یاد خواهد برد کیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:,ساعت 16:37 توسط روناک| |

 

سه شاخه گل برات میفرستم

 

                                             یکی از طرف خداوند که نگهدارت باشه

 

دومی از طرف دلمه که دوستت داره

نوشته شده در دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:29 توسط روناک| |

 

 
دلم ميخواد وقتي بچه دار شدم
وقتی بچه ام بزرگ شد و ازم پرسيد عشقه دوره جوونیت کي بوده
بادست به گوشه اتاق اشاره کنم بگم اوناهاش، اونجا نشسته همون قادرجونم

بابای گولت اونی که نزدیک4 سال ارزوشو داشتم

نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:40 توسط روناک| |

 

 

 

هرگز نیاموختم چگونه عاشق شدن را

هرگز ندانستم چگونه عاشقی کردن را

هرگز نفهمیم لمس لبهای عاشقی بر روی لبهای معشوق را

هرگز دستهایی پر از احساس و حرارت لمس ننمود اندامم را

هرگز نچشیدم طعم عشق را

تا که تو آمدی

تو در روزی پراز غم و ناامیدی آمدی

دریچه قلبم را به سوی نگاه پاکت گشودی

دردی در سینه ام آشکار شد

رنج میبردم و سکوت مهر لبهایم شد

تو قلب مرا به یغما بردی

آیا حس کردی که چه به یغما برده ای از من؟

دل و دین از کف بدادم با نگاهی

بوسهایت گرمی قلبم شد و آغوش تو رنگ نگاهم

آرزوی دیرینه ام ترکم نکن

رنگ و روی زندگی ترکم نکن

بین که دستم سوی توست ترکم مکن

عاشقانه های من تنها توی ترکم مکن

آنچه را دیرینه ای در تب و تابش بودم اکنون نگاهت بامنش کرد

بی تو من قلبی ندارم ، عاشقم ترکم مکن

بی تو میمیرم ای خون در رگهای من ترکم مکن

عاشقانه ، آسمانی ، در شبی پر از ستاره

آغوشی پر از بهاره ، تو بگشودی به قلب تنها

یک نفس ترکم نکن

ای نفس ، ای امید ، ای زندگی ، ترکم نکن

نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:3 توسط روناک| |

یک روز می بوسمت! فوقش خدا مرا می برد جهنم !فوقش می شوم ابلیس!
آنوقت تو هم به خاطر این که یک « ابلیس » تو را بوسیده ، جهنمی می شوی!
جهنم که آمدی ، من آن جا پیدایت می کنم و هر روز
می بوسمت!
وای خدا ! چه صفایی پیدا می کند جهنم…!
یک روز می بوسمت! پنهان کردن هم ندارد. مثل احساسات تو نیست
که مخفی شان می کنی، یا مثل خواب دیشب من که نباید تعبیر شود ، مثل
نجابت چشمهای تو است ، وقتی که توی سیاهی چشمهای من عریان می شوند.
عریانی اش پوشاندنی نیست ، پنهان نمی شود…

یک روز می بوسمت! یکی از همین روزهایی که می خندانمت ، یکی از
همین خنده های تو را ناتمام می کنم: می بوسمت! و بعد ، تو
احتمالا سرخ می شوی ، و من هم که پیش تو همیشه سرخم

یک روز می بوسمت! یک روز که باران می بارد ، یک روز که چترمان
دو نفره شده ، یک روز که همه جا حسابی خیس است ، یک روز که گونه
هایت از سرما سرخ سرخ ، آرام تر از هر چه تصورش را کنی ، آهسته ،
می بوسمت…

یک روز می بوسمت! هر چه پیش آید خوش آید! حوصله ی حساب و کتاب
کردن هم ندارم! دلم ترسیده ، که مبادا از فردا دیگر « عشق من »
نباشی. آخر ، عشق چهار حرفی کلاس اول من ، حالا آن قدر دوست
داشتنی شده که برای خیلی ها چهار حرف که سهل است ،هزار هزار حرف
باشد. به قول شاعر: عشق کلاس اول ، تنها چهار حرف است ، اما
کلاس آخر ، عشق هزار حرف است…

نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:2 توسط روناک| |

 

یعنی میشه که ما دو تا یه روزی به هم برسیم؟

مهم فقط رسیدنه ، حتی اگه کم برسیم..

 یعنی میشه خوشی بیاد دور ما توری بکشه؟

به آرزوهاش برسه هر کی که دوری بکشه؟

 یعنی میشه شب بشینم دست روی موهات بکشم؟

 یعنی میشه که شونه هات فقط پناه من باشه؟

چرا تا حالا نشده ، شاید گناه من باشه

 یعنی میشه که دستامون با هم مثل یه رشته شه؟

هر کی برای اون یکی درست مثل فرشته شه

     یعنی میشه فقط یه بار خدا به ما نگاه کنه؟

میگی نمیشه ولی من ، همش میگم خدا کنه

 یعنی میشه تو دفترش یه لحظه اسم ما باشه؟

یه چیزی بشکنه فقط  ، اونم طلسم ما باشه ...

نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:19 توسط روناک| |

سلام عزيز مهربون اجازه هست بشم فدات...؟

اجازه هست تو شعر من اثر بذاره خندهات...؟

شب كه مياد يواش يواش با چشمك ستاره هاش اجازه هست از آسمون

ستاره كش برم برات..؟

اجازه هست بياي پيشم يه كم بگم دوست دارم؟

تو هم بگي دوسم داري بارون بشم دل ببارم بريم تو باغ اطلسي بي رنج و

درد بي كسي بهت بگم اجازه هست گل روي موهات بذارم

اجازه هست خيال كنم تا آخرش مال مني..؟

خيال كنم دل منو با رفتنت نمی شكني؟

اجازه هست خيال كنم بازم مياي مي بينمت؟

نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:43 توسط روناک| |

روز به روز که میگذرد بیشتر عاشقت میشوم...

 این لحظه های عاشقانه که میگذرد بیشتر محو عشق بی همتای تو میشوم،

 کسی نیست مانند تو ، گرچه نمیگردم به دنبال یکی مثل تو،،،

 اما اعتراف میکنم که یار وفاداری نیست در دنیا غیر از تو!!!

 بگذار خیره شوم به چشمهای زیبای تو،،،

  نمیبخشم چشمهایم را اگر لحظه ای جز چشمانت خیره شوند به اطراف تو...

 روز به روز که میگذرد بیشتر قدر روزهایی که گذشته را میدانم،،،

  لحظه به لحظه با تو غنیمت است ، تمام روزهایی که گذشته مقدس است ،

 بگذار تعظیم کنم در برابر عشق پاک تو...

 کسی که نمیداند عشق چیست،تو فهمیدی عاشق واقعی کیست ،

 باز هم تکرار میکنم مثل تو در این دنیا نیست!

 عزیزم قدر تو را بیشتر از همیشه میدانم،همیشه وقتی میبینم تو را،

 با تمام وجود دوست داشتن را از چشمانت میخوانم

 نجات دادی مرا از زندان غمها،زمانی که تنها بودم

 عاشقانه صدا کردی مرا از آنجا که درگیر سکوت بودم

 من که وقتی تو را دیدم مات و مبهوت بودم ، باور نمیکردم تو را به دست آورده ام،

 باور نمیکردم  با تو به سرزمین عشق و احساس آمده ام

 روز به روز که میگذرد ، مثل امروز ،از دیروز عاشقتر میشوم!!!

نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت 10:49 توسط روناک| |

 

کاش آن لحظه که تقدیم تو شد هستی من

می سپردم که مراقبش باش

جنس این بلور است

پر ازعشق و غرور است

مبادا بازیچه شود

می شکند...


 

نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت 10:49 توسط روناک| |

 

نوشته شده در سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:,ساعت 16:49 توسط روناک| |

 دلم را ربودی به چشمان سیا خویش

 آنقدر محو تو گشتم که ندارم سودای خویش

چطور شد که صید کردی دلم را؟

همیشه می پرسم از دل بی پروای خویش

ای صیاد دل من تو چقدر زرنگی

که به تو سپردم دل و دین و دنیای خویش

امروز با تو بودنم برایم یک عالم است

من ندارم پروای فردای خویش

یک لحظه بودنت با من فرصتیست

تا حکایت کنم برایت از غمهای خویش

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:18 توسط روناک| |

 

کی می خواد مثل تو باشه ،مثل تو که بی نظیری

 

مثه تو که با نگاهت ، منو از خودم می گیری

 

کی می خواد مثل تو باشه ،مثل تو که تکیه گاهی

 

تو به داد من رسیدی،توی تردید و سیاهی

 

همه چی از تو شروع شد،همه چی با تو تمومه

 

چرا دنیارو نبینم ، وقتی چشمات روبرومه

 

عشق تو پناه آخر ، واسه قلب نیمه جونه

 

کی می خواد مثل تو باشه ، کی مثه تو مهربونه

 

وقتی که چشای خیسم، دیگه جایی رو نمی دید

 

جزتوهیچ کسی تو دنیا، حال وروزمو نفهمید

 

همه چی از تو شروع شد،همه چی با تو تمومه

 

چرا دنیارو نبینم ، وقتی چشمات روبرومه


تقدیم به عزیزم که هیچ کس نمیتونه مثل اون مهربون باشه!

تنها کسی که منو درک میکنه!

تنها کسی که منو بخاطر خودم میخواد نه بخاطر راه افتادن کارش!

تقدیم به(....)جونم که همه ی زندگیم فدای 1 تار موشه!

 

نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:45 توسط روناک| |

 

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:41 توسط روناک| |

زیبا نگارم قادر جان به قلب مهربونت به دنیای پر از مهربونیت وبه خنده های آسمونیت قسم میخورم که دوست دارم قادر جان گلی،عزیز دلم اولین بار که دستاتو لمس کردم گرمای عشقت تو قلبم شراره زد از نگاه صادقت از برق چشات میشه عشقی که تو کتابا نوشتنو فهمید درکش کرد هر وقت میبینمت انگار که تو سینم قلبی نیست.عزیز جان هر وقت که بخاطر بوسه هامون فشارت میوفته منم خود بخود ولو میشم.میدونم که خوب منو میفهمی.قشنگترین لحظه ی زندگیم اون لحظه ایی بود که سرتو گذاشتی رو شونم گفتی همه کسم همیشه آرزوی تکرار اون لحظه رو دارم چون با هیچی تو دنیا عوضش نمیکنم .

       ****دوست     دارم        نفسم****

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:36 توسط روناک| |

طعم لب هات یادم نمیره

 

بوووووووووووووووووووس

 

همه ی دنیامی قادرجونم دلم برات تنگ شده زود بیا

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:36 توسط روناک| |

 

 

کاش  اون  لحظه که یکی ازم میپرسه

 

حالت  چطوره  و  من  می گم  خوبم

 

کسی  باشه  که  محکم  بغلم  کنهُ  آروم

 

 تو  گوشم  بگه  می دونم  خوب  نیستی

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:36 توسط روناک| |

همیشه بهم میگفتن تو چرا عاشق نمیشی چرا عشقی نداری؟

همیشه بهم میگفتن عشق یعنی زندگی...

میگفتن اگه عاشق نشی یعنی زندگی نکردی...

ولی بهم نگفتن اگه اسیر یکی بشی دلت میسوزه...

نگفتن اگه با چشاش نگات کنه تموم جونتو به آتیش میکشه...

بهم نگفتن اگه تمام روز ببینیش بازم دلتنگش میشی...

بهم نگفتن برا اینکه گرمای دستشو حس کنی ثانیه شماری میکنی...

بهم نگفتن ممکنه یه روز فراموشت کنه ...

ولی الان همه بهم میگن فراموشش کن!!!!!

آخه چطوری؟ 

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:36 توسط روناک| |


Power By: LoxBlog.Com