لحظات عاشقی من

 

 
دلم ميخواد وقتي بچه دار شدم
وقتی بچه ام بزرگ شد و ازم پرسيد عشقه دوره جوونیت کي بوده
بادست به گوشه اتاق اشاره کنم بگم اوناهاش، اونجا نشسته همون قادرجونم

بابای گولت اونی که نزدیک4 سال ارزوشو داشتم

نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:40 توسط روناک| |

 

 

 

هرگز نیاموختم چگونه عاشق شدن را

هرگز ندانستم چگونه عاشقی کردن را

هرگز نفهمیم لمس لبهای عاشقی بر روی لبهای معشوق را

هرگز دستهایی پر از احساس و حرارت لمس ننمود اندامم را

هرگز نچشیدم طعم عشق را

تا که تو آمدی

تو در روزی پراز غم و ناامیدی آمدی

دریچه قلبم را به سوی نگاه پاکت گشودی

دردی در سینه ام آشکار شد

رنج میبردم و سکوت مهر لبهایم شد

تو قلب مرا به یغما بردی

آیا حس کردی که چه به یغما برده ای از من؟

دل و دین از کف بدادم با نگاهی

بوسهایت گرمی قلبم شد و آغوش تو رنگ نگاهم

آرزوی دیرینه ام ترکم نکن

رنگ و روی زندگی ترکم نکن

بین که دستم سوی توست ترکم مکن

عاشقانه های من تنها توی ترکم مکن

آنچه را دیرینه ای در تب و تابش بودم اکنون نگاهت بامنش کرد

بی تو من قلبی ندارم ، عاشقم ترکم مکن

بی تو میمیرم ای خون در رگهای من ترکم مکن

عاشقانه ، آسمانی ، در شبی پر از ستاره

آغوشی پر از بهاره ، تو بگشودی به قلب تنها

یک نفس ترکم نکن

ای نفس ، ای امید ، ای زندگی ، ترکم نکن

نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:3 توسط روناک| |


Power By: LoxBlog.Com